نتایج جستجو برای عبارت :

۱۵. کتابِ ته معلوم

یه مشکلی که دارم، که خیلیم بزرگ و اساسیه، اینه که خیلی رو بازی میکنم! زیادی معلومم! همه چی همینجوری قشنگ معلوم. هرکی باهام حرف بزنی فورا میفهمه من تو سالادم چجور سسی میریزم:| یعنی در این حد معلومم! هیچ نیازی هم به کند و کاو و بررسی و جست و جو نیست ها! خودم تو پنج دیقه همه چیزو راجب خودم میگم! همینطوری مثل یه نوار ضبط شده! و این اصلا خوب نیست. بد هم هست
اومدم بگم اصلا پایان کتاب جذاب نبود!همیشه گفتم از اینکه مفصل یه کتاب نقد و بررسی کنم فراری م و ناتوان.
نوشته ها فقط برداشت من از کتابِ نه چیزی بیشتر؛
موضوع کتاب "زهیر"مربوطِ به یک نویسنده مشهور فرانسویِ که همسرش به طور ناگهانی ترکش کرده و شوهرش رو در سردرگمی قرار داده،توی کتاب تاجایی که به خاطر دارم اسمی از نویسنده برده نشد!و این باعث شد فکر کنم اتفاقات مربوط به خوده پائولوِ!
یه کتابِ پیچپیچی بود برای من D: خوب بود اما نه اونقدر که بگم برید و بخ
کتابِ در باب حکمت زندگی رو چند وقت پیش شروع کردم اما متاسفانه به خاطر مشکلی که برام پیش اومد نصفه رهاش کردم، در اولین فرصت دوباره میخونمش! راستش دلیلی که هنوز نخوندمش اینهکه به این کتاب علاقه زیادی دارم! و منتظرم که توی یه فرصت مناسب و درست و درمون بخونمش!
 
آدمیان در محیطی یکسان در جهان های متفاوت زندگی می کنند. ( از متن کتابِ در باب حکمت زندگی)
 
مبتذل‌ترین غرور، غرور ملی است. زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت با ارزشی برای ا
هجران ما کی می شود سر؟! از کجا معلوم
می بینمت فرزند کوثر؟! از کجا معلوم
پروانه را وعده مده بر روزی فردا
یک وقت دیدی مُرد آخر، از کجا معلوم
یک عمر آه از دل کشیدم، ممکن است آخر
روزی بگیرد آه مضطر از کجا معلوم
از دردهایم شاکی ام اما به خود گفتم
حتما برایم بوده بهتر از کجا معلوم
حق من است آتش ولی از لطف این اشک
شاید نجاتم داد مادر از کجا معلوم
وقتی که هر دو دست زهرا بند آن در بود
شاید زمین افتاده با سر، از کجا معلوم
شاید همان رد غلاف قنفذ ملعون
باشد دل
میخواستم امروز از دستهایت بنویسم...
 
پنجره باز بود و یکهو سردم شد...
 
فکرم رفت سمت نفس های گرمت...
 
تصمیمم عوض شد!
 
داشتم فکر میکردم چرا بعد از آن شبی که با هم گذراندیم هنوز قبل از خواب به آن شب فکر میکنم...
 
یاد حرف خودت افتادم که گفتی کسی که سوار ماشین مدل بالا بشود دیگر در پراید لذت نخواهد برد...
 
خب معلوم است اگر یک شب را تا صبح در آغوش تو و کنار دم و بازدمِ امیدبخشت سپری کرده باشم دیگر این خوابها مزه نخواهند داشت...!
 
معلوم است که گوشم تا زمزمه
خدایا پنج شنبه ها را از من نگیر.خانم کاف را از من نگیر.این کتابِ هر روز تازه تر از دیروز را از من نگیر.که اگر به محال بگیری،دنیا که سهل است،خود مرا از من گرفته ای.
+اگر هر کس یا خودش یک خانم کاف بود یا یک خانم کاف داشت او هزاران سال پیش بازگشته بود.شک ندارم!
چون بمیرم – اِی نمی‌دانم که – باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بِسْرشتی‌ام
وامَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدرِ قطره‌ای، در نیمروز
بر گیاهی در کویری بار و، باران کن مرا
مُشتِ خاک‌ام را به پابوسِ شقایق‌ها ببر
وین‌چنین چشم-و-چراغِ نوبهاران کن مرا
باد را همرزمِ توفان کن، که بیخِ ظُلم را،
بَرکَنَد از خاک و، باز از بی‌قراران کن مرا
زآتش‌ام شور-و-شراری در دلِ عشّاق نِه
زین‌
✍️ با توجه به تجربه تدریس بیش از 20 سال در کنکورفنی، کتاب درسی را بهترین منبع برای مطالعه و آمادگی کنکور می‌دانم و به همه داوطلبان کنکورفنی99 (هنرجویان شاخه فنی و شاخه کاردانش) توصیه می‌کنم قبل از رفتن سراغ کتاب تست و یا شرکت در آزمون آزمایشی موسسات مختلف، ابتدا کتاب درسی را مطالعه کنند.(فایل PDF هشت کتاب‌ درسی تخصصی در کانال بارگذاری شده است)
https://t.me/KonkorFanni/950
در تالیف کتابِ کنکور کامپیوتر قصد داشتیم برای همه دروس، خلاصه درس نوشته شود، اما به
#داستان_کوتاه
روزی اسب پیرمردی فرار کرد ، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب ها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردای آن روز از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند ، به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش
باید کتابفروش باشی که بفهمی چه لذت عمیقی داره وقتی ساعت یازده شب یه دختر کوچولو با پدرش بیاد کتابِ سرمگس بخره و موقع رفتن، همینطوری که دستش توی دست باباشه و داره میره، سرش رو برگردونه که موهای خرماییش بریزه روی شونه ش و نمکی بگه عمو خداحافظ.
+ ببین تو هیچیت معلوم نیست. نه دین داری، نه خدا سرت می‌شه، نه عشق و حال دنیا رو می‌کنی، نه چیزی می‌کِشی، نه مست می‌کنی، نه چایی می‌خوری، نه قهوه‌ دوست داری، نه سیگار می‌کشی، نه نوشابه دوست داری، نه اهل رفیقی، نه اهل خانواده‌ای، نه... اصن معلوم هست تو زندگیت چه گهی می‌خوری؟
- [خیره به دوربین]
تولد مبینا بود دیشب. دختر عزیز خوش قلبی که آرزومیکنم نمونه اش در جهان فراوان شود. هرکس در ظاهر ببیندش، میگوید دختره ازین شراست!
در باطن ولی قلبی دارد وسیعِ وسیع :)
چندتا بچه دارد. یتیم خانه ها و مراکز کودکان فلج و... میرود. میخنداندشان، خوشحالشان میکند و اینها.
تولدش رفتم چون دوستش داشتم. خوشحالم که رفتم. دلم برای همه ی این بچه های خلِ و قرتی تنگ می شود :(
شنبه قرار است برویم اردو. و اردو را که بروم و بیایم، تمام توانم را میگذرام روی هدفم :)
روی بادک
تولد مبینا بود دیشب. دختر عزیز خوش قلبی که آرزومیکنم نمونه اش در جهان فراوان شود. هرکس در ظاهر ببیندش، میگوید دختره ازین شراست!
در باطن ولی قلبی دارد وسیعِ وسیع :)
چندتا بچه دارد. یتیم خانه ها و مراکز کودکان معلول و... میرود. میخنداندشان، خوشحالشان میکند و اینها.
تولدش رفتم چون دوستش داشتم. خوشحالم که رفتم. دلم برای همه ی این بچه های خل و قرتی تنگ می شود :(
شنبه قرار است برویم اردو. و اردو را که بروم و بیایم، تمام توانم را میگذرام روی هدفم :)
روی باد
از این قسمت از کتابِ رهش خوشم اومد. همینجوری...
شاید برای اینکه لیا، مادرِ ایلیا رو شهرآشوب خطاب کرده! 
و جالب، اینکه ایلیا، عبریِ کلمه ی "علی" ـه...
لیای شهرآشوب، مادرِ ایلیاست
و منِ ام شهرآشوب، مادرِ علی... 
یه جورایی با لیا همزادپنداری میکنم، با این تفاوت که اون خیلی آرمانگرا تره!
یکی از تفریحاتم در مترو این است که حدس بزنم آدم‌ها در کدام ایستگاه پیاده می‌شوند. می‌دانی، دوباره از همان احساسات مخلوط گذشته و آینده است. مقصد آنها برای خودشان در گذشته معلوم شده، اما برای تو در آینده معلوم می‌شود. حالا این مقصد در کجای زمان قرار دارد؟ ذره‌ای احساس استقلال از زمان را به دست می‌دهد
 
 
و اما من هرگز برای امامِ خویش تکلیف معین نمی‌کنم که تکلیفِ خود را از حسین می‌پرسم و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت می‌خواهم و من حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم که دنیا را برای حسین می‌خواهم؛ آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟

از کتابِ #نامیرا

- آخرا مرا میکُشی حسین (ع)
مگر که باز رخت از پس نقاب در آمد؟و یا که‌ صبح‌ دمیدست و آفتاب در آمد؟همین که‌ خلق دو ‌چشمت تمام گشت خدا گفت:مبارک است، مبارک، چه ‌خوب از آب در آمدتویی که نقطه بسمِ اله کتابِ خداییز شرح خال سیاهت علی کتاب در آمدیداللهی و‌ نبی دید در میانه میداناز آستین خدا دست بوتراب در آمدگره زدم دل خود را فقط به زلف سیاهتچه راست راه من از بین پیچ و تاب درآمدبنازم این همه رحمت، که بارها همه دیدندگناه تا به نجف آمد و ثواب درآمدعلی مقدم (عاصی خراسانی)
عکسِ بازیگر محبوبَش را از لایِ کتابِ فارسی برداشت و کنارِ دستم گذاشت "من دوس دارم شوهرم این شکلی باشه " خندیدم و به آدمِ تویِ عکس که با چشمانِ نافذش داشت ثریارا نگاه میکرد چشم دوختم ،  تمامِ آنهایی که دوستش داشتند و میخواستند همسرشان شبیه او باشد از ذهن گذراندم ، تویِ همان کلاسِ بیست و چند نفرِمان کمِ کم هِفدَه نفر کشته و مٌرده اش بودند و گاهی سرِ اینکه در آینده قرار است کدام یکیشان را به همسری انتخاب کند دعوایی بود که بیا و ببین!
عکس را برداش
 
میگن کار میکنی برای اینکه بهتر زندگی کنی اما خوب که چشتو وا میکنی میبینی فقط همون کارو کردی و زندگی نکردی اصلا یادت رفته که داشتی کار میکردی که چیکار کنی ! 
اصلا وقتی برات باقی نمیمونه که بشینی فکر کنی چی دلت میخواد؟ الان میتونی چی کنی که بهت خوش بگذره ؟ فقط خسته و غرغرو میشی با یه عالمه برنامه ی اجرا نشده ...
کتابِ نخونده ، فیلمِ ندیده، کافه ی نرفته، دوستِ ندیده، گپِ نزده ! 
شعر‌هایِ شعرای معاصر برایِ من جذابیت بیشتری از شعرهایِ شعرای کهن داشته، شاید بخاطر سخت‌تر بودن درکِ شعر‌هایِ کهن باشد و ملموس‌تر بودن شعر‌هایِ معاصر. به هر حال تو فهرستِ کتاب‌هایی که باید بخوانم، چند عدد کتاب شعر از شعرای مورد علاقه‌ام هم به چشم می‌خورد، اما همیشه ادبیات داستانی را بر شعر ترجیح دادم در خرید. البته یک بار کتابِ شعری خریدم از جناب فریدون مشیری برای همسرِ گُلم، و آن‌هم بخاطرِ علاقه همسرم به فریدون مشیری و البته علاقه من
شعر‌هایِ شعرای معاصر برایِ من جذابیت بیشتری از شعرهایِ شعرای کهن داشته، شاید بخاطر سخت‌تر بودن درکِ شعر‌هایِ کهن باشد و ملموس‌تر بودن شعر‌هایِ معاصر. به هر حال تو فهرستِ کتاب‌هایی که باید بخوانم، چند عدد کتاب شعر از شعرای مورد علاقه‌ام هم به چشم می‌خورد، اما همیشه ادبیات داستانی را بر شعر ترجیح دادم در خرید. البته یک بار کتابِ شعری خریدم از جناب فریدون مشیری برای همسرِ گُلم، و آن‌هم بخاطرِ علاقه همسرم به فریدون مشیری و البته علاقه من
فیلم در مدت معلوم
بازیگران 
اکبر عبدی، جواد عزتی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، علی اوسیوند، طوفان مهردادیان، صبا گرگین پور، شهره قمر، گوهر خیراندیش، مهدی فقیه، مجید شهریاری، علی سلیمانی، سلمان فرخنده، اصغر کردبچه
خلاصه فیلم در مدت معلوم 
در زندگی بعضی چیزها را نمیتوانیم بگوییم ولی انگار جوری اتفاق میفتد که همه متوجه میشوند. میثم همه جوره دنبال گرفتن جوز برای کتابی است که میخواهد مشکلات جوانان را حل کند
اینفوگرافی فیلم در مدت معلوم 
موضوع
یک حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمودند: «الصَّوْمُ‏ لِی‏ وَ أَنَا أجْزِی‏ بِهِ»
اگر فعل «اجزی» را معلوم بخوانیم یک معنا و اگر مجهول بخوانیم معنایی دیگر به دست می آید.
اگر اجزی را معلوم بخوانیم معنی این می شود: 
خداوند فرمود: روزه مال من است و من پاداش آن را می دهم
اما اگر اجزی را مجهول بخوانیم معنا این می شود: 
روزه مال من است و من به روزه جزا داده می شوم
(یعنی من پاداش روزه ی روزه دار می شوم)
که معنای دوم یک معنای عر
تلاش می‌کنم از وضعیتِ نمایشگاه کتاب غر نزنم. مثلاً نگم که چرا مصلی؟ چرا بدون پارکینگِ مناسب؟ چرا اینقدر شلخته و درهم برهم؟! چرا سالن‌ها و فضاها، اینقدر پیچیده و دور از هم؟امروز با محیا رفتیم خرید. سه تا بنِ دانشجویی داشتیم (برای هرکدوم نود تومن پرداخته بودیم و می‌تونستیم صدوپنجاه خرید کنیم. / با تشکر از «فا») که فکر می‌کردیم با نزدیک به نیم میلیون تومن، اونقدر کتاب می‌خریم که برای بردنش تا ماشین، چرخ‌دستی نیاز میشه!امسال برخلاف همیشه، نه
اولین بار که کتاب را دست گرفتم، خواندنش حدود چهار ماه طول کشید و فقط توانستم 50 صفحه را بخوانم. بیشترین دلیلم هم برای خواندن این بود که زیاد اسمش را می¬شنیدم. اکثر اوقات توی برنامه¬های تلوزیونی جز بهترین کتابِ خوانده شده¬ای بود که مهمان¬های برنامه نامش را می¬بردند.جز کتاب¬های بورسی  بود که نماد با کلاسی حساب می¬شد. برایم جذاب بود که توی لیست کتاب های خوانده شده¬ام باشد. تا بتوانم در موردش صحبت کنم. از قسمت¬های وحشتناک خواندنش اسامی مشابهی ب
اولین بار که کتاب را دست گرفتم، خواندنش حدود چهار ماه طول کشید و فقط توانستم 50 صفحه را بخوانم. بیشترین دلیلم هم برای خواندن این بود که زیاد اسمش را می¬شنیدم. اکثر اوقات توی برنامه¬های تلوزیونی جز بهترین کتابِ خوانده شده¬ای بود که مهمان¬های برنامه نامش را می¬بردند.جز کتاب¬های بورسی  بود که نماد با کلاسی حساب می¬شد. برایم جذاب بود که توی لیست کتاب های خوانده شده¬ام باشد. تا بتوانم در موردش صحبت کنم. از قسمت¬های وحشتناک خواندنش اسامی مشابهی ب
این #کتاب سال ۷۶ چاپ شد و تمام اشعار #شعرای_ایرانی پیرامون #مادر را گردآوری کرده است. جز پنج اثر، هرچه #شعر پیرامون #مادر است نوعا اثر #شاعران_قرن_چهاردهم_هجری یعنی #قرن_معاصر است و از عصر #رودکی تا پایان قرن سیزدهم، تنها از #خاقانی_شروانی، #نظامی و #سعدی، شعری پیرامون #مادر خواهید خواند! و اگر از آن بزرگان هم این پنج اثر مشاهده نمی شد، یقین می بردم که #شاعران پیش از قرن معاصر، ابدا طعم مهر #مادر را نچشیده اند!___#مظاهر_مصفا :راستی مادر! از تو بهتر کیس
اگر کسی تمام روز دمخور آدم‌هایی بوده باشد که هیچ او را نمی‌فهمند، آدم‌هایی که گویی در دنیای دیگری سیر می‌کنند. اگر بقیه‌ی روز سرش را گرم کرده باشد با کامپیوتر و کتاب‌های درسی. اگر کسی آخر شب را با بیات اصفهان لطفی گذرانده باشد و رقص پرده‌ی حریر تراس را در باد آخر شب اردیبهشت تماشا کرده باشد. اگر کسی تنهایی آمده باشد بالای بالای بالا تا بن مویرگ‌های مغزش. اگر کسی آخرین کلماتی که خوانده است اشعار مولانا باشد در وصف شمس‌اش. اگر کسی یک ساعت ت
کتابِ "فیورتّی" یا "گل‌های کوچکِ قدیس فرانچسکو" یکی از ولی‌نامه‌های مشهورِ مسیحی‌ست، در ذکرِ احوالِ فرانچسکوی قدیس و یارانِ نخستین‌اش. روایت‌های این کتاب احتمالاً در اواخرِ قرنِ چهاردهِ مسیحی، به دستِ نویسنده یا نویسندگانی گمنام گرد آمده‌اند. آن‌چه می‌خوانید فارسیِ یکی از همین روایت‌هاست.
 
به راه آوردنِ قدیس فرانچسکو استاد برناردوی آسیزیایی را
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود
توی واژه‌نامه جای جنگ،
با خوندنِ کتابِ دیروزیِ آدیشی،تصمیم گرفتم از تایم خالیه این روزهام استفاده کنم و کتابِ"مانیفست یک فمنیست در پانزده پیشنهاد"رو شروع و تموم کردم،دوتا کتابی که اخیرا خریده بودم همین کتابا بودن.آدیشی قلم خوبی داره اونقدر ملموس و مهربونانه نوشته که گاها حس میکردم یکی از عمه هام داره باهام صحبت میکنه،شاید در آینده بقیه کتاباشو تهیه کردم.
تعداد کتابایی که توی کتابخونه ی کوچیکم انتظارم رو میکشن،اومد دستم،12 تا!افسوس که اگر همینطور پیش برم تا پای
چقدر این فاصله ها با هم و تا هم توی زندگی مهم میشن . فاصله ی آشتی تا قهر یا حتی قهر تا آشتی . فاصله ی لیوان آب با تخت . فاصله ی یزد تا مشهد . یا کرج تا تهران . حتی فاصله ی سامان تا روستای چم چنگ . فاصله ی طبقاتی ما با شما که همه میگن . یا حتی همین یه بند انگشت فاصله ی دوست داشتن تا تنفر . این فاصله ها که هیچ وقت معلوم نیست دقیقا چند ساعت یا چند روز طول میکشه تا برسی بهشون یا اتفاق بیافتن اما انقدری مهم هستن که تا همیشه تو یادت بمونن و گاهی همه ی راهی که رف
شما بگید سرمو چجوری بکوبم به دیوار که معلوم نباشه ؟؟؟؟؟
وقتی قرار نیست عید باشه و دید و بازدیدی ، برای چی آجیل فروشیا قیامته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا وقتی میپرسن چرا اومدین آجیل فروشی میگین مجبوریم دیگه ؟؟؟ مجبوری ؟؟؟؟؟ کی مجبورت کرده ؟؟؟ مگه بی نون
موندی لعنتی . خب بشین خونه دیگه . مجبوری آجیل بخری ؟ مجبوری بری بازار ؟ اونوقت شعار میدی در خانه می مانیم ؟؟؟ خودت تو خیابونی بعد تیریپ روشن فکری میگیری میگی بعله مردم خیلی اشتباه میکنن میان بیرون
درخانه ب
برگردیم به زمان هاى قدیم
به ما تکنولوژى نیامده جانم
برایت نامه مینوسم!
از مبدأ معلوم، به مقصدِ نا معلوم
عزیزِ جانم؛ سلام!
کلام را کوتاه میکنم!
ملالى نیست جز دلتنگى هاى هر شب
و مرورِ تمامِ خاطراتى که
اى کاش از ذهنَت پاک نشده باشد!
همین!
دلتنگِ "تو"، "من"
ادامه مطلب
 
 
از جملات مجهول در زبان انگلیسی در مواردی استفاده می شود که فاعل جمله ناشناخته است یا اهمیت چندانی ندارد. با استفاده از این حالت می توان تاکید بر روی خود کار را به جای فاعل نشان داد. به مثال زیر توجه کنید:
A man was hit by a car.
(یک مرد توسط ماشین زیر گرفته شد.)

He was injured.
(او مجروح شد.)

The man has been given first aid and now he is being taken to hospital.
(مرد کمک های اولیه دریافت کرد و حالا به بیمارستان برده می شود.)
ساختار گرامری
نحوه ساختن جملات مجهول در هر زمان متفاوت است. اما
کتاب"پدران فرزندان نوه ها"تموم شد،قسمت های تکراری انگشت شماری داشت که اون ها رو مشخص کردم،اون مطالب رو در کتابِ "مکتوب"و"دومین مکتوب"خونده بودم.
این کتاب هم مثل مکتوب و دومین مکتوب برش هایی از کتاب ها و اثرهای دیگر نویسنده ها و برخی نوشته های خودِ پائولوِ.
سفر و کارای بعد از سفر و موقعیت های عجیب غریبی که پیش اومد نذاشت که بتونم زودتر کتاب تموم کنم ولی بلاخره امروز صبح انجامش دادم.
نمیدونم کتاب بعدی برای خوندن چی باشه،با خرید کتاب از تهران و ق
متن آهنگ اسب وحشی امیر عظیمی
چه زیبا میشود شب هایِ من وقتی که میخندی
تویی که در کتابِ آفرینش بی همانندی
تمامِ زندگی را خط به خط خواندی برایِ من
همان روزی که بر حجمِ تنِ من سایه افکندی
شبیهِ اسبِ وحشی در میان رقص موهایت
ادامه مطلب
برنامه سخت و فشرده و حجم زیاد مطالب، به سرم میزنه یکم برنامه تغییر بدم و بعد درلحظه منصرف میشم  و فکر میکنم همین برنامه خوبیه وقت  و مجال تغییر برنامه نیست .
دلم میخواد با پشتیبان مشورت کنم ولی خب اینروزا حسابی  مشغوله و نمیخوام مزاحمش بشم.
مغزم سوت میکشه ازاون سوت های قطار توی قصه ها.  کاش زمان میشد یکم کِش داد مثل  بُرش لقمه های پیتزا دیشب تا من بیشتر  زمان داشتم...ولی با اما و اگر و ای کاش هیچی تغییر پیدا نمیکنه.
 اینروزا چرا فکر میکنم  زمان
با واژه ای به نام ِ student of life آشنا شدم .واژه ای که قلبمو آروم میکنه چون من عاشقِ یادگرفتنم .میتونم بگم لحظاتِ عمیقی که حس ِ  لذت اعماق وجودمو پُر کرد وقتایی بود که داشتم چیزی یادمیگرفتم .سر کلاسا ،موقعِ درس خوندن،کتاب خوندن ،پادکست گوش دادن ،با مریضا و ادمای مختلف حرف زدن و بودن کنارِ خودم.و این واژه میتونه یادم بندازه که جهتم باید به چه سمت باشه.
.
امشب شب سومه .شب سومی که آرومم .که دستِ سیاهِ افسرده‌گی از گلوم برداشته شده .ذهنم آرومه .قدمام مح
روانکاوی و ادبیّات
 
7217
 
به قلم دامنه. به نام خدا. کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشتۀ خانم حورا یاوری. با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.
 
 
چندی پیش، به «حاشیۀ» قم رفتم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر برنامه، باب طبع من نبود، گوشه‌ای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، و من هم رفتم زیر سایه‌ی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکا
کتابی گریان به سمتِ خانه‌اش می‌دوید. پشتِ در رسید و با مشت‌های کاغذی‌اش به در کوبید. در تمامِ خیابان راه رفته بود اما مردم همه سرشان پایین بود و به او حتی اندک نگاهی هم نکرده بودند.
کاغذهای سفیدش زیرِ آفتاب تابستانی به رنگ زرد در آمده بودند و ورق‌هایش شل و خیس و لمبر برداشته از آب فاضلابی بودند که در کف خیابان جریان داشت.
مشت‌هایش را به درِ خانه می‌کوبید و جیغ می‌کشید. مادرش آمد و در را باز کرد، بعد هم بدون کمترین توجهی به فرزندش به وسطِ پ
#رهبر_انقلاب (۱۳۹۵/۰۶/۳۰):
اهمیت #غدیر فقط این نیست که امیرالمؤمنین را معین کردند؛ این هم مهم است اما از این مهم‌تر این است که ضابطه و #قاعده را معین کردند
معلوم شد که در جامعه اسلامی، حکومت سلطنتی، حکومت شخصی، حکومت زَر و زور، حکومت اشرافی، حکومت تکبّر بر مردم، حکومت امتیازخواهی و برای خود جمع کردن معنا ندارد؛ معلوم شد که در اسلام این‌جوری است. این قاعده در غدیر وضع شد.
عده‌ای خیال می‌کنند اثبات تشیع به این است که انسان به بزرگان مورد اعتقا
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در کتب معتبر آمده است پیامبر لعنت کرد کسی را که به جیش اسامه نرود، صحابه نرفتند ،پیامبر بارها تکرار فرمودند و باز صحابه نرفتند،و آنانکه نرفتند جانشین پیامبر شدند...
یا مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل نمی‌شدند
یا جانشین پیامبر را مردم انتخاب نکردند
یا کتب اهل سقیفه بی اعتبار است...
یا اینکه
کتابها درست نوشته اند و مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل بودند و آنانکه جانشین پیامبر شدند به انت
یکی از ترسای خیلی کوچیک و کم اهمیت زندگیم تو این اواخر کتابِ ژان کریستف بود. میترسیدم کتاب خوبی نباشه، یا ترجمه ی خوبی نباشه و الکی اون همه پول و وقت صرفش کرده باشم.
ولی جلدِ یکش خیلی دوست داشتنی بود. ژان‌کریستف، "یه انسان" که تشکیل شده از راستی و ناراستی و پُره از درست و اشتباه. و نکته ی جذابش انسان بودنشه که از دیگران متفاوتش میکنه. گوهرِ کمیاب، هر چند دارای خطا و هوس و جهالت.
ترجمه ی محمد مجلسی هم خیلی خوب بود، البته تو جلد اول. تازه 150 صفحه از
یکی از ترسای خیلی کوچیک و کم اهمیت زندگیم تو این اواخر کتابِ ژان کریستف بود. میترسیدم کتاب خوبی نباشه، یا ترجمه ی خوبی نباشه و الکی اون همه پول و وقت صرفش کرده باشم.
ولی جلدِ یکش خیلی دوست داشتنی بود. ژان‌کریستف، "یه انسان" که تشکیل شده از راستی و ناراستی و پُره از درست و اشتباه. و نکته ی جذابش انسان بودنشه که از دیگران متفاوتش میکنه. گوهرِ کمیاب، هر چند دارای خطا و هوس و جهالت.
ترجمه ی محمد مجلسی هم خیلی خوب بود، البته تو جلد اول. تازه 150 صفحه از
با خوندن مقداری از ، کتابِ جدیدی که هدیه گرفتم ؛یک جورایی تمام چیدمان ذهنم تغییر کرد و راه ، برای خیلی از افکار دیگه باز شد و مدام کلی سوال به ذهنم میاد و از خودم میپرسم که واقعااین همه سخت گرفتم و غصه خوردم ، برای چی؟! من که هنوز اولاشمکلی راه نرفته موندهکلی هدف و لذت هایی که در انتظارمنواقعا یک جاهایی فکر میکردم آخر دنیاست ،تمام درهای پیش روم بسته اندنیام به اندازه ی سیاه چاله های کهکشان تیره و پوچ بنظر میومد و
فکر میکردم تمام زندگی همین
با خوندن مقداری از ، کتابِ جدیدی که هدیه گرفتم ؛یک جورایی تمام چیدمان ذهنم تغییر کرد و راه ، برای خیلی از افکار دیگه باز شد مدام کلی سوال به ذهنم میاد و از خودم میپرسم که واقعااین همه سخت گرفتم و غصه خوردم ، برای چی؟! من که هنوز اولاشمکلی راه نرفته موندهکلی هدف و لذت هایی که در انتظارم هستنواقعا یک جاهایی فکر میکردم آخر دنیاست ،تمام درهای پیش روم بستهندنیام به اندازه ی سیاه چاله های کهکشان تیره و پوچ بنظر میومد و
فکر میکردم تمام زندگی همین
روی زمین، مورچه ست، روی پام مورچه راه میره، همه جا مورچه ست! پیش خودم میگم منم مثل عاقبت آخرین نواده خوزه، توسط مورچه‌های قرمز خورده میشم! کتابِ "زمانی برای زن بودن" رو میخونم و یاد "تالی" میافتم، یاد خاطراتی که انگار از منن. نقاشی میکشم و "ماد" میاد توی ذهنم. روزی چندین بار ذهنم ارجاع میزنه به فیلمایی که دیدم و کتابایی که خوندم. گاهی یادم نمیاد این خاطره از کجاست، از کدوم فیلم، از کدوم داستان یا از خودم؟! نمیتونم تشخیص بدم...
+ خوبه یا بد؟
ماه، غمناک، در این گُلشنِ خَضرا می‌گشت
باد، بی‌خویشتن، افسرده و شیدا می‌گشت
گُلبُن، از دردِ نهان، زار به‌خود می‌پیچید
شب، فرومانده در اندیشه‌یِ فردا می‌گشت
بانگی از دور می‌آمد، همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و، نالان پیِ مأموا می‌گشت
رازی اندر دلِ شب بود که ناگاه اگر،
برگی از شاخه جدا می‌شد، رسوا می‌گشت
سایه‌یِ بیدبُن، از بیم، می‌آویخت به شاخ
باد چون می‌شد از او دور هویدا می‌گشت
یادِ آن یارِ سفرکرده، پریشان و غمین
زیرِ هر
من پُرم از خاطرات و قصه‌ های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنب
«قرآن برای هدایتِ مردمان کافی نیست.» 
شیخ مالک گفت: «چگونه کافی نیست؟! قرآن کامل ترین کتابِ مقدّسِ تمام عالم است.» 
رسول گفت: «اگر قرآن کامل ترین کتابِ تمامِ عالم است به من بگویید کجای قرآن نوشته است که نماز صبح دو رکعت است؟» 
شیخ مالک حرفی برای گفتن نداشت. می دانست که درباره دو رکعت خواندنِ نمازِ صبح آیه ای در قرآن نیامده است. عبدالحمید و عبدالله در انتظار به شیخ مالک نگاه کردند و او همچنان ساکت بود. رسول ادامه داد: «ما نمازِ صبح را دو رکعت می
گامورا در فیلم انتقام جویان: پایان بازی نقش کوتاه ولی تاثیر گذاری داشت اما بدون اینکه معلوم شود چه اتفاقی برایش افتاده فیلم پایان یافت. البته آنطور که از پایان فیلم معلوم است نگهبانان کهکشان سوار بر سفینه شده و به دنبال گامورا می روند.
ادامه مطلب
⚜️ دوری کردن از بدی ها!
مولی الموالی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) می­فرمایند «اِجتِنابُ السَّیِئاتِ أولی مِن إکتِسابِ الحَسَناتِ»[غررالحکم، آیه۳۵۱۴] دوری جستن از همه­ ی بدی­ها، زشتی­ها و گناهان از کسب حسنات بهتر است.
معلوم می­شود هنوز شناخت پیدا نکردیم که بدی­ها چیست، متوجه نشدیم، چون اگر فهمیده بودیم به جای اینکه بخواهیم حسنه جمع کنیم اول سعی می‌کردیم به قول مولی الموالی اجتناب السیئات را داشته باشیم. معلوم می­شود که ما درک حقایق ن
معلوم شده است که بهینه سازی موتور جستجو یا بهینه سازی موتور جستجو به دلیل کارایی آن به عنوان یک استراتژی بازاریابی مبتنی بر وب به طور گسترده اتخاذ شده است. اگرچه صحنه دیجیتال در سالهای اخیر به طرز چشمگیری تغییر کرده است. با این حال ، SEO یک استراتژی بازاریابی اساسی و عملی است. …The post مهمترین مزیت سئو appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/3cHoLuy
مشاهده مطلب در کانال
از قضا(یی که سعی می‌کنم به آن اعتقاد نداشته باشم!) امروز دردِ دل کردن یک دوستِ نزدیک، درباره‌ی نگرانی‌هایش بابت یک انتخاب مهم و اختلاف‌نظر اطرافیانش با او و این‌که می‌گفت از نظر آن‌ها او اشتباه فکر می‌کند و‌ من در جواب گفتم از کجا معلوم که درست فکر می‌کند و اصلا از کجا معلوم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، باید همزمان شود با خواندن بخشی از کتاب "جزء از کل" (که هنوز نمی‌دانم دارد چیزهای بسیاری به من می‌آموزد یا وقتم را تلف می‌کند!) که د
آن‌چنان جایِ تو خالی ست که چون یاد کنم،
خواهم این خانه پُر از ناله و فریاد کنم
ای خیالِ تو انیسِ شبِ تنهاییِ من،
همه شب شِکوه‌یِ هجرانِ تو با باد کنم
نه‌چنان بسته‌یِ مهر ام که از آن بگریزم
چه کنم تا دل از آزارِ وی آزاد کنم؟
طفلِ گریانِ دل آن کودکِ گم‌کرده‌ره است
با چه نیرنگ و فُسون خاطرِ او شاد کنم؟
کاخِ شادیِّ من از هجرِ تو ویران شد و، ریخت
مگر این غم‌کده از یادِ تو آباد کنم
رفتی و خانه تهی، کوچه تهی، شهر تهی ست
دل تهی – وای به دل – گر
بازی گوشی Sonar Beat Lite را می توانید در سبک موزیکال تجربه فرمایید و دست‌پخت تازه استودیو Life Zero را برای نخستین بار بازی فرمایید . این بازی اندروید نبردی در یک رادار است که دایره‌هایی در آن ظواهر میگردند و شما بایستی با ریتم موسیقی روی ورقه بازی ضربه بزنید . ساخت تعادل دربین ریتم‌ها و دقت به جزئیات اهمیت بالایی در‌این بازی داراست . مطابق انتظاری که از اثرها موزیکال داریم , شما در بازی آیفون Sonar Beat Lite بایستی از یک ساختار مشخص و معلوم که به وسیله ترا
معلوم می شود که کلیشه قدیمی "تصویری ارزش هزار کلمه دارد" درست است ، حداقل وقتی از عکس پروفایل Facebook خود استفاده می کنید. مطالعه ای از دانشگاه پنسیلوانیا نشان می دهد که عکس پروفایل پروفایل Facebook در مورد شما و شخصیت شما چه می گوید . آیا شما برونگرا ، وجدان یا عصبی هستید؟ معلوم است که - دقیقاً مانند توپ 8 جادویی - تصویر پروفایل پروفایل رسانه های اجتماعی شما همه را می داند.

ادامه مطلب
فرار اسب (بدشانسی یا خوش شانسی) 
روزی اسب پیرمردی فرار کرد،         مـردم گفتند: چقدر بدشانسی!          پیـرمـرد گفت: از کجـا معلـوم!           فردا اسب‌پیرمرد با چند اسـب           وحشی برگشـت. مـردم گفتنـد:          چقــــدر خــــــوش شـانـســـی!        پیـرمرد گفـت: از کجـا معلـوم!      پسـر پیـرمـرد از روی یکـی از    اسب‌ها افتاد و پایش شکست.  مردم گفتند: چقدر بدشـانسی!
   پیـرمـرد گفـت: از کجـا معلوم!    فرداش از شهر آمـدنـد و تمـام      مـرده
خیلی سریع رفتم تهران و خیلی سریع برگشتم.
حالم خوب نبود،از پارک ملت سه تا کتاب خریدم،بابا قبلش واسم یه کتاب خریده بود.
تو راه برگشت به خونه هم از قم یه کتاب خریدم.
سر جمع ۵ تا کتاب،که یکی شون بارها خونده م.
مامان صبح زنگ زد و پرسید فلان کتاب داری؟گفتم اره.
متاسفانه یا خوشبختانه کتابِ رو خریده بود،بهش گفتم غصه نخور هدیه ش میکنیم به کسی.
من امسال توی این فصل گرم فعالیتهای مفیدم خیلی کم بود،با اومدن پاییز فعالیت هام در زمینه کتاب خیلی کمتر میشه ول
من کلا تو کل زندگیم با یک کتاب خیلی حال کردم و اون هم کتابِ "‌یادت باشد" خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید سیاهکالی از زبان همسرشون هست . این کتاب رو به اونایی که اهل رمان عاشقونه هستن توصیه می کنم . از اون رمان های عاشقانه و در عین حال عارفانه ست ...
و کتاب صراط استاد علی صفایی رو هم به شدت توصیه می کنم . مبنا و اساس برنامه ی زندگی من این کتاب هست . برنامه ای که ای کاش بتونم بهش عمل کنم ...
ممنونم از آقای میم عزیز بابت دعوت از من به چالش معرفی کتاب 
دعوت می
۱.مگر نخواندیم سلام هی حتی مطلع الفجر
این شب سلام است تا طلوع فجر
پس بیا «لیلةالسلام» بخوانیمش.
شب سلام سلام خدا به انسانها و سلام فرشتگان به انسانها و سلام انسانها به انسانها
خوش به حال آنانکه به حقیقت سلام رسیدند و خود مجسمه ی سلام شدند.
۲. دومین شب قدر گذشت .دیشب مفاتیح را نگاه میکردم دو نکته ی مهم نوشته بود:
اینکه پرسیدند برای ما معلوم کنید شب ۲۱ یا ۲۳ کدوم شب قدره ؟ در جواب حدیث داره که: «اینکه دوشب رو مناجات کنی برای حاجاتت کار سختی نیست.»
در بخشِ دومِ مبحثِ چگونگیِ ساختن و سروشکل دادن به یک نامِ
تجاری(برند) ادامۀ مطالبِ کتابِ «ساختنِ یک نامِ تجاری در 30 روز» رو با هم مرور
می کنیم:


روز 11 – به چه کسانی نمی خواهید بفروشید؟

غالبا مؤثرترین راه برای تعیین بازار هدف و مشتریان آن است
که به طور دقیق معلوم کنید که چه کسانی را نمی خواهید جذب کنید.

حقیقتِ صرف این است که نامِ تجاریِ شما هیچگاه نمی تواند،
واقعا نمی تواند همۀ افراد را جذب کند.

اگر بخواهید که همه عاشقِ شما باشند باید بسیار ان
یا ذا الجود و الاحسان
 
 
 
کتابِ " پریدخت"  :)
من از کتابخونه گرفتم خوندمش. نمایشگاه کتابِ امسال نتونستیم با ف سین غرفه ناشرشو پیدا کنیم.
 
 
من از حامد عسکری قبلش کتابی نخونده بودم. اما اسمش برام آشناست. شاید تو شعرهایی که خوندم، یکی از شعرهای ایشون هم بوده باشه
 
 
+تم داستان، نامه های دو تا نامزده. یکیشون برای درسِ طبابت رفته پاریس.
من حقیقتش اولش فقط میخوندم ببینم برای چی انقدر تعریفشو میکنن.
اما خیلی زود جذبم کرد . و خیلی دوست داشتنی بود بر
عادت میکنیم...به همه چیز عادت میکنیم،حتی به چیزهایی که یه روز ازشون متنفر بودیم،حتی به چیزهایی که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردیم...حتی به چیزهایی که مطمعن بودیم اگه دیگه نداشته نباشیمشون زندگیمون تمومه،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنیم عادت میکنیم...جوری که خودمون هم نمیفهمیم چطور تونستیم کنار بیایم و چطور برامون عادی شد،گذشت زمان ما رو غرق خودش میکنه و با همه چیز وفق میده حتی اگه نخوایم و مقابله کنیم،حتی اگه سخت باشه...! تنها چیزی که باقی می
میدانی؟ از من چیزی نمانده. مگر یک نفر‌چند بار می تواند بشکند و خرده هایش را به هم بچسباند و دوباره بشکند؟ من خسته هستم. خسته تر از‌ این که دوباره جمع کنم خرده هایم را. ضربه ی سختی بود. عمیق بود و محکم! تا مغز استخوان دلم را شکافت. 
راستش را بخواهی، فکر نمی کنم من دوباره تکرار شود. حداقل منی که انقدر عاشق میشدم. فکر نمیکنم احساسم تکرار شود. تو اما قطعا تکرار خواهی شد. دنیا پر است از ادم های مثل هم. اما احساس من به تو قطعا تکرار نشدنی بود...هست؟ نمیدا
داداشم اینا امروز برگشتن و شاید دوباره یک سال (یا بیشتر) نبینمشون. ای بابا. 
این روزا مشغولِ خواندنِ کتابم. کتاب بارون درخت نشین رو خوندم که بنظرم بزرگنمایی شده بود و اصلا اونقدرا خوب نبود و شاید برای رنج سنی نوجوانان خوب باشه. و کتاب کوری-ترجمه ی مینو مشیری که خیلی با انتظاراتم فاصله داشت. خودِ کتاب خوب بود، ولی ترجمه ی مشیری اصلاً چنگی به دل نمیزد و نمیدونم چرا توی نت اینقدر ازش تعریف کرده بودن. البته من ترجمه ی اسدالله امرایی هم گیر آوردم و
از قرار معلوم رئیس جمهور بعد از این همه سال حرفِ فیک بی‌عمل، بنا دارد از این به بعد اول عمل کند بعد حرف بزند. زشت است جمهور، خانه‌نشین باشد و رئیس جمهور، یک پایش در پاستور و یک پایش در بیمارستان‌ها و شهرهای پرآسیب! چه معنی دارد این کارها؟! مثل این است که رئیس جمهور مردم را به ساده‌زیستی و قناعت دعوت کند و خودش زندگی مرفه و شاهانه داشته باشد! مدیونید اگر فکر کنید زبانم لال رئیس جمهور ترسیده و  این روزها بیشتر به فکر سلامتی خودش است تا سلامتی ج
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموده است.

خاطره تبلیغی یک مسلمان از کانادا:
داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه.همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است،
از صبح ساکتم میدونم. شاید چون فکرم مشغول مسئله ای هست که معلوم نیست اصلا بشه یا نشه. بتونم یا نتونم هرچند که تلاشم برای اتفاق افتادنش هست. دلیلی که اینجا نمی نویسم اینه که هنوز معلوم نیست. میترسم مثل باقی کارایی که میخواستمو نشد بشه :( ولی خب ادم به نظرم بدم نباشه به یسری مسائلم فکر کنه. بگذریم از تین موضوع هروقت قطعی بشه حتما بهت میگم قول میدم. 
اگه بگم از صبح کاری نکردم زیاد ناراحت میشی؟ همش فکرم به همین مسئله ای که گفتم بود. و البته فرانسوی خو
حالا شاید به نظر برسه که روی آرمان حساس شدم، ولی این‌جوری نیست. شایدم هست... :)۱) عاطفه، دختریه که یه زمانی به شدت دوستم داشته و یهو به طرز عجیبی نظرش برمی‌گرده. با هم تا حالا حضوری حرف نزدیم. کاری به کار هم نداشتیم. من اصن نمی‌شناختمش. دوستش اینا رو بهم گفته... نه علتِ علاقه‌شو فهمیدم، نه علتِ عدم علاقه‌شو.۲) به دوست عاطفه، گفتم با توجه به شخصیت عاطفه، بهش پیشنهاد می‌کنم بره سراغ یه سری پسرای خاص. این واضحه که ما دوتا به هم نمی‌خوریم. و به عنوا
در کارِ مسیح به چه چیزی باید دقت کرد؟ به تکنیک‌های او. وقتی که حرف می‌زند یا نمی‌زند. که او چه‌طور و با چه فرمول‌هایی اعجاب می انگیزد و نابود می‌کند.
کارِ او بسیار ساده، غریزی و هوشمندانه است. تغییرِ جزئیات و چیدنِ عناصر در صحنه. به طوری که نه قابلِ رد باشند نه قابلِ اثبات. مسیح بسیار هوشمند است. (به آخرین جمله‌ای که نوشتم برمی‌گردم و نگاه می‌کنم. قلب‌ام می‌لرزد و وهمی سفید و گنگ به مردمکِ چشم‌ام تجاوز می‌کند.) و می‌داند که هیچ‌گاه نبای
سیدوحید سمنانی در گفت‌وگو با خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس درباره اثری با محوریت بیدل اظهار داشت: اردیبهشت‌ماه نودوسه بود که تصحیح تازه‌ای از دیوان غزلیات میرزا عبدالقادر بیدل به تصحیح دکتر سیدمهدی طباطبایی و دکتر علیرضا قزوه از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شد و در نمایشگاه کتابِ همان سال با استقبال ویژه‌ای از سوی علاقمندان این شاعر روبه‌رو شد.وی گفت: توجه ویژه بیدل‌پژوهان معاصر از جمله استاد محمدکاظم کاظمی، استاد اسدالله ح
دو چیز تو این مملکت معلوم نیست 
پول نفت کجا میره
موزیکای جدید مرتضی پاشایی از کجا میاد :)))))
................. 
به یارو میگن چرا همسرت باهات قهر کرده ؟
 میگه خیلى وسواسیه
زیادی حساسه 
بی اندازه بی منطقه
 
 
 
 
 
 
 
 
گیر داده که چرا با مسواک من زیر بغلتو خاروندى؟!!! ‎‌‌‌‌‌‌
 
 
 
✍️ بدون شک تمامی کتاب‌ها در چاپ اول، دارای اشکالات تایپی، صفحه‌آرایی و فنی هستند. حتی در کتاب‌های درسی با وجود نظارت‌های مختلف، چنین اشکالاتی مشاهده می‌شود.
ویژگی‌ منحصربه‌فرد کتابِ کنکور کامپیوتر پاسخگو بودن مولف است.حتی تضمین می‌شود اگر منابع کنکورفنی99 تغییر کند، فایل PDF تغییرات، به رایگان در اختیار خریداران محترم کتاب قرار خواهد گرفت.متاسفانه سال گذشته، کتاب تخصصی 2 انتشارات، تست‌های یکی-دو درس از جمله تجارت الکترونیک را نداش
یه سوالایی هست. یه سوالایی که جوابشون معلوم نیس، و هر دفعه خودمو قانع می‌کنم که بی‌خیال، زندگی کن، چیکار داری به این حرفا، زندگی کن... عجب راه‌حل عمیق و خوبی. ولی حیف یه کم، فقط یه ذره احساس پوچی می‌کنم، وگرنه همه چی آرومه، من چقد خوشبختم.
شاید خنده تون بگیره
ولی هر وقت من به جدی اینجا توی این وبلاگ یا هرجای دیگه توجهی نشون میدم
جدی خودش رو میزنه به اون راه
ولی قشنگ معلوم میشه که خرکیفه :)
یعنی یه جورایی با دست پس میزنه با پا پیش میکشه 
قربون اون وجود بداخلاق مغرور مزخرفت برم من :)
امسال به رقم حذف ویزای اربعین باز هم شاهد کم کاریهای شدیدی از طرف پلیس مهاجرت و همچنین سازمان اتباع ایران بودیم.
تا امروز سه شنبه حدود 3 هزار پاسپورت اتباع افغانستانی که حدود سه هفته قبل برای اربعین ثبت نام کرده بودند سرنوشتش معلوم نیست.
امروز در دفاتر کفالت که مسئول ثبت نام و رسیدگی به امور اتباع افغانستانی است ، چشمانی پر از اشک نتیجه انتظار مردم بود.
معلوم نیست که آیا این جمعیت 3 هزار نفری امسال جزو جاماندگان قلمداد میشوند یا در زمره ی زائ
کسی که فقط پیش پاشو ببینه از دیدن دور عاجزه، اما دوراندیشی که جلوی پاشو نبینه ممکنه با سر بخوره زمین!
نمایشنامه چهار صندوق. بهرام بیضایی.
----------------
ماجرا از اونجا شروع شد که ماه رمضون سه سال پیش ما به صورت رایگان :) رفتیم نمایش مجلس ضربت زدن نوشته بهرام بیضایی و به کارگردانی محمد رحمانیان. خیلی روم اثر گذاشت و در نتیجه زنگ زدم به دفتر انتشارات روشنگران که کتابای بیضایی رو چاپ می‌کنه و از محل کارم رفتم یوسف‌آباد دفتر انتشارات. دو تا آقا توی یه
بحث امروز من و نگار و من و الهه و من و رقیه در باب رابطه‌ی جنسی با شریک به جایی نرسید. فقط سردرگم‌تر شدیم. نمی‌دونیم که چرا نباید بهترین سال‌های زندگیمون رو به لذت بردن بگذرونیم. برای کسی که معلوم نیست چقدر وقت بعد سرشو از یه سری مناطقی بکشه بیرون و بیاد توی پاکدامن رو «بگیره»! 
+ دیروز من نرفتم دیگه باهاشون. خودشون جواب بیوپس رو بردن. همون طور ک از اول هم معلوم بود متاستاز بودن اون توده ها. فعلا حرفی در مورد پرتو و اینا نزده. ولی یه سی تی ساده و یه عکس هسته ای برا هفته دیگه باید برم انجام بدم ببرم تا بعد معلوم کنه میخواد چکار کنه. منی که نه میخوام برا اینا دارو بخورم نه میخوم پرتو ببرم این عکس و سی تی رفتن هم بیهوده است دیگه! چه کاریه آخه!؟!
+ خدا جونم. به جون خودت لازم نیست همشو با هم سرازیر کنیا! من هستم تو هم هستی... کسی جای
بسم الله
 
آدم هیچ وقت دنیای بیرونش را درست نمیفهمد.نمیفهمد که آدم ها چه خوشی هایی دارند و چه دردهایی میکشند.روزهایشان چگونه شب میشود و به امید چه چیزی از خواب بیدار میشوند.انگار خودم را مرکز عالم میدانم و دنیای اطراف برایم کمرنگ تر شده.
 
یک جمله ای در کتابِ ادبیات مدرسه داشتیم که یک چیزی بود در مایه های:"ای کاش زیبایی در نگاه تو باشد نه چیزی که به آن نگاه میکنی." این جمله را همیشه مسخره میکردیم.با بچه ها مینشستیم و میگفتیم:"آههه پاراپاگوس،کاش
میگرن یک بیماری سردرد اول است که با سردردهای مکرر از میانگین ​​تا شدید معلوم می شود . غالبا , سردردها نیمی از راز را پایین تأثیر قرار می دهند , از دید فضای سبز ضربان دار می‌باشند و از یکسری ساعت تا 3 روز تداوم می‌آورند . علامتها دارای ارتباط ممکن است دربرگیرنده تهوع , استفراغ و آلرژی به نوروفروغ , صدا یا این که رایحه باشد .
 
این درد معمولاً با کار بدنی بدتر می شود . حداکثر یک سوم اشخاص یک هاله دارا‌هستند : معمولا یک زمان کوتاه از نقص‌ در بصیرت ک
بدان اى انسان، که دنیا، آرام گرفته ساکن در خود را مى‏‌کوچانَد و شادمانِ آسوده خاطر را دردمند مى‏‌سازد.آنچه ازدنیا پشت کرده و رفته است، باز نمى‏‌گردد و آنچه هم مى‏‌آید، معلوم نیست تا از آن حذر توان کرد. آرزوهایش دروغ و آمالش پوچ است.
 
مولا
ساعت نه شب بود . از خانواده خواستگار هنوز خبری نبود ‌. طاقت پدر جان طاق شده بود ، رو به مادر کرد و گفت : شاید نمی خواهند بیایند . حدود ساعت ۱۰ بود که بالاخره خواستگار ها آمدند ؛ از چهره پدر داماد چیزی معلوم نبود اما معلوم بود که مادر داماد دلش راضی به این وصلت نیست . خواهر داماد را هم اگر کارد می زدی خونش در نمی آمد . آقا جان کلی از کمالات عروس خانم گفت  . مادر جان هم چشم به گل های فرش دوخته بود تا از نگاه های سنگین خواهر و مادر داماد در امان بماند ؛
تویه تصمیم انی تصمیم گرفتم لباسم و با یه سرافون قرمز رنگ که دوتا بند داشت و یه وجب پایین تر از *کمر*م بود بپوشم لباسش خیلی باز بود طوری که تا وسطای سینم معلوم بوددلم برای کامران سوخت اگه من و اینجوری میدید بیشتر زجر میکشیدخواستم لباسو درارم که باز دوباره کامران اومد داخلبا دیدنم تو اون لباس با لذت به پاهام و *س ی ن ه * هام که قشنگ معلوم بود خیره شد ولی سریع به خودش اومد و گفت-سریع لباستو عوض کن اگه میخوای کار دستت ندمبعدم سریع از اتاق بیرون رفتمن
با سلامبرخی از دوستان و مدیران سایت به دنبال سایت های پاپ آپ برای درامدزایی از سایت خود هستند و بعضی ها به اشتباه یا هرچی با پاپ فا آشنا میشوند که به محمدرضا فاتحی شیرازی کلاه برداری میکنه
به اطلاع دوستان میرسانم الان من بیش از 1 ماهه درخواست تسویه دادم ولی پولی دریافت نشده وعده های الکی اینا هم عبارتند ازدر اسرع وقت واریز خواهد شدسایت شما در اولویت قرار گرفت
بزودی پرداخت خواهد شد
بخاطر مشکلات از طرف بانک محدودیت داشتیم
و ...
صدها حرف الکی که
میخام بدونم اون لحظات به چی فکر میکردی که همه خوبی ها
همه خوشی هامون
یادت رف؟
فک کنم حالا معلوم شد که چرا به این حال و روز افتادی
چرا همه ازت ناراحتن
حیفم میاد
به اون دیقه ها و ثانیه هایی که صرف دوست داشتنت کردیم..
که بقیه کارامون به کنار..
بی خیال
فقد بیا و حداقل
الانش به خاطر اون خوشیامون
در حق همدیگه بدی نکنیم
 
برای اولین بار در زندگیم برای خونه ی بابام رفتم نونوایی:)))
یاد اون خاطره مشهورم افتاده بودم معلوم نبود کدوم از شاطر ها همون آدم نا متعادلی بود که اون خاطره رو برام درست کرد! جا داشت پیداش میکردم پخخخخخخ کنم بهش، اما خب نمیشد!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
 
آیا میدانستید شاعری وجود دارد ایرانی و مربوط به چند قرن پیش که ما از آن غافل مانده ایم و اینکه این شاعر دیوان شعری دارد که از وی بجا مانده است ؟ بیایید اطلاعات مربوط به این شاعر را بررسی کنیم :
نام : آرش یا کیارش یا آرسام یا آریو [ معلوم نیست دقیقاً کدام نام ، نام واقعی وی بوده است ] .
تاریخ تولد : معلوم نیست و بنا بر معتبرترین حدس چون قدمت دیوان اشعارش بین سال 20 الی 500 شمسی است بنابراین سال تولد وی نیز و البته زندگی اش بین ه
بسم الله الرحمن الرحیم
 
آیا میدانستید شاعری وجود دارد ایرانی و مربوط به چند قرن پیش که ما از آن غافل مانده ایم و اینکه این شاعر دیوان شعری دارد که از وی بجا مانده است ؟ بیایید اطلاعات مربوط به این شاعر را بررسی کنیم :
نام : آرش یا کیارش یا آرسام یا آریو [ معلوم نیست دقیقاً کدام نام ، نام واقعی وی بوده است ] .
تاریخ تولد : معلوم نیست و بنا بر معتبرترین حدس چون قدمت دیوان اشعارش بین سال 20 الی 500 شمسی است بنابراین سال تولد وی نیز و البته زندگی اش بین ه
اون روز به نیکتا گفتم: نیکتا من فلان چیز رو فهمیدم. گفت: خب خیلی خوبه. گفتم: خب ولی من پارسالم این رو می‌دونستم، نمی‌دونم چرا کاریش نمی‌کردم. گفت: خب تو خیلی چیزا رو پارسال می‌دونستی، ولی پارسال کجا و امسال کجا. [نقل با مضمون]
قصه، دلگرمی‌ایه* که یه وقتایی بابت کار درستت می‌خوای.
یه وقتایی، می‌بینی که ته دلت می‌دونی فلان کار درسته. با کلی سختی و زحمت هم که باشه انجامش می‌دی، تهش که موقع نتیجه‌س، و نتیجه هم موقعیه که تو رو در معرض قضاوت‌شدن
معلوم نیست این جاندار، پرنده است یا حشره!؟ باید بگوئیم که به لحاظ علمی در رده حشره ها دسته بندی می شود و به خاطر شباهت زیادی که به مرغ مگس دارد، نامش را اینگونه انتخاب کرده اند. پهنای بال این شاپرک تا ۴۵ میلی‌ متر است.باز-شاپرک مگس‌ مرغی (Hummingbird hawk-moth)
هیچ من خوابیده ام الان زنگ زد حبیب کاف که میتونی بهم رمز دوم و اطلاعات کارت تو بدی میخوایی بلیط اتوبوس بخرم برم تهران ؟ جالب بعدازظهر که داشت میرفت گفت عموم اینها دارند میرند من باهاشون میرم ولی معلوم نیست که کی میرند ؟ خوشبختانه کارت من مسدود شده بود هرچی زد خطا داد ؟!؟
مدتیه میبینم که....... 
نگویم بهترست............................... 
دارم وبی جداگانه ، درست میکنم. البته با تمامی مشقتها 
کامل که شد آدرسش رو میگذارم. 
از همه مطلبی داره ، مهمتر اینکه با دانش خودم جمع شده و نویسنده ی خط به خطش خودمم.
هرجا هم لازم داره ذکر منبع میکنم.
صدای گوش‌خراشِ ناقوسِ کلیسا را با گوش‌های کورت بشنو! صدای شیهه‌ی کلاغ‌های پیر را با چشمانِ پلیدت ببین! دستانی که به سمتِ پروردگارت برای نابودیِ دیگران دَرهَم گِره کرده‌ای، سَرانجام خرخره‌ی بی‌جانِ دیگری را نشانه خواهد رفت. چه چیزی درونِ تاریکی خرخره‌ی نازکِ تو را نوازش خواهد داد؟ من همان سایه‌ی مرگم که همانندِ بختکی ثقیل، درونِ سیاهی، لاشه‌ی بی‌جانِ تو را با چشمانی باز، نشانه خواهد رفت. چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه ب
حکیمی را پرسیدند:چندین درخت نامور که خدای عزوجلّ آفریده است و برومند، هیچ یک را «آزاد» نخوانده اند مگر «سرو» را که ثمره ای ندارد؛ در این چه حکمت است؟گفت: هر درختی را ثمره ای معین است، که به وقتی معلوم، به وجود آن[ثمره] تازه آید، و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است؛ و این است صفت آزادگان... گلستان سعدی
من هیچوقت سبزه ای را به یادتو گره نخواهم زد ، نمیخواهم گره ای به کار دنیا بیندازم و تو را آرزو کنم ... مادر میگوید قدیم ها اینطور بود سر سفره های عقد تمام گره هارا باز میکردند که  بخت عروس و داماد پر از گره و جدایی نباشد... از کجا معلوم که این سبزه گره زدن ها بختمان را گره نزند و تمام نقشه هایمان را نقشه بر آب نکند ؟! از کجا معلوم تمام این بودن و نبودن های اجباری و رفت و آمد های اتفاقی زیر سر این گره های زمخت نباشد ؟! مثل همان ماجرای سفره ی عقد و بخت و
به نام خداوند بخشنده ی مهربان ،،،
 راستش همون طوری که مطلع هستین مدتی هست که پریناز خانوم یکی از کاربرانِ محترمِ این وبلاگ به همراه تعدادی دیگه از بچه ها به مطالعه ی دسته جمعیِ آیاتِ قرآن کریم میپرداز، این اقدامی بسیار پسندیده و شایانِ تقدیر هست .
 بنده هم که به شخصه خیلی از این طرحِ خوب و جذاب خوشم اومده به سهمِ خودم و به ضرورتِ فضای این روزهای وبلاگ سعی میکنم یکی از سوره های مطرح ولی غریبِ بین ما در جزء 30 ام قرآنِ مجید رو به نام سوره ی فلق ب
من یک داستان نویس یا به قول همه یک نویسنده هستم.
می‌خواهم اکنون قصه‌ی خودم را برای شما بگویم ، قصه ای که پر از فراز و فرود و شکست و پیروزی هایی بود. قصه‌ای که می‌خواستم از کوچکی به همه جا برسم مثل یک دانشمند ستاره شناس یا یک شاعر مثل فردوسی و سعدی و خیلی از چیز های دیگر که آرزوی به دست آوردن آنها را داشتم.
از این چیز ها بگذریم داستان من اینجوریشروع شد که ... چند سالی بود که از مدرسه ها گذشته بود و من به کلاس حدوداً دوم سوم رسیده بودم اما اصلاً درس
من یک داستان نویس یا به قول همه یک نویسنده هستم.
می‌خواهم اکنون قصه‌ی خودم را برای شما بگویم ، قصه ای که پر از فراز و فرود و شکست و پیروزی هایی بود. قصه‌ای که می‌خواستم از کوچکی به همه جا برسم مثل یک دانشمند ستاره شناس یا یک شاعر مثل فردوسی و سعدی و خیلی از چیز های دیگر که آرزوی به دست آوردن آنها را داشتم.
از این چیز ها بگذریم داستان من اینجوریشروع شد که ... چند سالی بود که از مدرسه ها گذشته بود و من به کلاس حدوداً دوم سوم رسیده بودم اما اصلاً درس
بازم نشد 
نمیدونم چیکار کنم
نمیشه نمیشه   همش وقتا رو تلف کردم  باز میگم هنو وقته
فردا معلوم نیس چی میشه
باید میدونستم  زرنگتر ازین حرفاست 
و من باز تا الان همونجورم
کی میشه بتونم بشکنم این حالتمو؟
---نشد  نا امیدم بازم نمیشه
❓من کتاب‌های پائولو کوئلیو رو خریداری کردم چکارشون کنم؟ بخونم؟
✅  پائولو کوئلیوی برزیلی اسلام رو دینی شایسته احترام می دونه و گفته: "در اسلام چیزهایی یافتم که در دیگر ادیان آسمانی ندیدم". اما به هر حال آثارِ ایشون اشکالاتِ فاحشی داره. دلیلِ اقبالِ جوانان به کتاب های ایشون اینه که قالبِ نوشتاریِ پائولو کوئلیوی "رمان" هست. مثلا کتابِ "کیمیاگر" ایشون پر فروش ترین کتابِ سالِ ایران شد!!!
⛔️ پائولو که به گفته خودش آدمى افراطى است و هیچ وقت میانه
پنج اصل غلط درباره عشق .

1-عشق واقعی برهمه چیز غلبه می کند .
2- اگر عشق واقعی باشد در همان نخستین ملاقات ، معلوم می شود .
3- تنها یک عشق واقعی در دنیا وجود دارد که برای انسان مناسب است .
4- همسر مطلوب ، از هر نظر انسان را ارضا می کند .

ادامه مطلب
..::هوالرفیق::..
امروز دوم اسکراب رو انجام دادم، یه خانم به اسم "فلانِ فلانی" که 17 ساعت بود داشت induction میگرفت که زایمان کند. (NVD) و آخر مجبور شدند که ببرنش اتاق عمل (OR) و سزارین کنند.
گروید یک بود به خاطر همین همه چیز خیلی خوب معلوم بود، 7 لایه بخیه زدن...
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها