اینکه رابطه ی عاطفیت با یه نفر به هم خورده، از نظر همه به این معناست که دیگه گذشته، گذشته و تموم شده و حال و آینده ی اون آدم هم کلا دیگه به تو چه! ولی از نظر من اینطور نیست.
یه وقتایی یهو! به پشتوانه ی هوش سرشارِ خودت (قربونِ هوشِ خودم برم!) متوجهِ یه داستانایی تو گذشته میشی! مثلا میفهمی اون ج*ده ای که باهات بخاطرش کات کرده، از دو سال قبل باهم بودن! مثلا خارجه باهم میرفتن، باهم توی خارجه استخر مختلط میرفتن و خیلی کارهای دیگه باهم میکردن و بعده دو س
گاهی آنقدر اسمت را توی ذهنم با ریتمهای مختلف میخوانم که لیریکسِ آهنگها را هم از یاد میبرم و جای کلماتشان اسمِ تو را میگذارم. از دست خودم خسته میشوم، انگار خراب شده باشم که هیچوقت درست نمیشوم. یادم نمیآید چرا دوستت دارم. فقط اجازهی خراب کردنِ همه فرصتها پشتِ نام تو را تمدید میکنم. یادم نمیآید که در تو، برای خودم چیزی جز میلِ ویرانگرِ تحقیر پیدا کرده باشم ؛ از بس که تلاش کردهام نامهربانیهات را جلوی چشمم بیاورم تا لا
درباره این سایت